دستگاه دروغساز پوتین در جنگ اوکراین
مقدمه
از زمان شروع جنگ اوکراین از یک طرف رسانههای ناتو در حال ترسیم تصویری آخرالزمانی از جنگ اوکراین بودهاند؛ به نحوی که گویی این یک نبرد سرنوشتساز میان دموکراسی و دیکتاتوری است. چه کسانی این تبلیغات را میکنند؟ همانهایی که به مدت ۲۰ سال با چنین لفاظیهایی به اسم «گسترش دموکراسی» و «مبارزه با طالبان» بر سر مردم افغانستان بمب ریختند و همین روزها با طالبان چای و باقلوا میل میکنند!
از طرف دیگر تبلیغاتچیهای دولت روسیه، به همراه متحدانشان در سرتاسر دنیا -از جمله در خاورمیانه و فضای فارسیزبان- با بکارگیری ادبیاتی «شبه چپ» به سفیدکاری این تجاوز نظامی میپردازند؛ مبارزه با فاشیسم! مبارزه با امپریالیسم! نازیزدایی از اوکراین! این عبارات مشت نمونۀ خروار از توجیهات فریبندهای است که به بیانهای مختلف در هفتههای اخیر از زبان پروپاگاندیستهای پوتین تکرار شده است.
جنگ اوکراین را میتوان از زوایای مختلفی بررسی کرد: منافع روسیه یا ناتو از دخالت در اوکراین چیست؟ تداوم این جنگ بر جبههبندی بلوکهای امپریالیستی چه تأثیری میگذارد؟ و نظایر اینها. در این مطلب اما قصد نداریم به هیچکدام از این سؤالات بپردازیم. در عوض به خاطر اینکه بخش مهمی از تبلیغات دولت روسیه، عامدانه در پوشش یک ادبیات ظاهراً چپگرا به افکار عمومی عرضه میشود، در این مطلب سعی داریم به مهمترین مغلطهها و دروغپردازیهای این دستگاه تبلیغاتی بپردازیم و در آخر به خط سوم و موضع اصولی طبقاتی در این جنگ اشاره کنیم.
قبل از اینکه وارد بحث بشویم، لازم است که برای فهمیدن مناسبات طبقاتی و سیاسی اوکراین کمی به عقب برگردیم. اصولاً تاریخ اجتماعی اوکراین را بدون گذشتۀ استعماریاش نمیشود فهمید؛ از ۸۰۰ سال قبل، اوکراین برای قرنهای متوالی سرزمینی بود با اقتصاد کشاورزی، متکی بر بهرهکشی ارباب-رعیتی و محصور در میان قدرتهای بزرگ منطقه. تاریخ و سرنوشت این منطقه با تاخت و تاز و توسعهطلبیهای پادشاهیهای لهستان، روس و عثمانی گره خورده بود؛ به طوری که طبقۀ بزرگ زمیندار این سرزمین در بسیاری از موارد غیربومی بود و ترکیب جمعیتی-قومیتی اوکراین مدام به خاطر لشکرکشی این امپراتوریها دستکاری میشد. از قرن ۱۷ به بعد روسیۀ تزاری بیشترین توفیق را در اشغال و الحاق این سرزمین به خاکش پیدا کرده بود؛ به طوری که تأسیس اولین دولت بومی اوکراین در این قرن هم زیر سلطۀ روسیه تزاری صورت گرفت. از این جهت تاریخ استعماری روسیه و تلاشی که تزار برای روسیسازی اجباری اوکراین[۱] کرد، نقش مهمی در شکل دادن به فضای ذهنی ضد روسی در این کشور دارد. از قرن نوزدهم به بعد اقتصاد سیاسی اوکراین دچار تحولاتی شد که به تبعش ترکیب طبقاتی و قومیتی درون این سرزمین را هم دچار تغییرات جدیدتری کرد. در این دوره برای اولین بار منابع غنی زغالسنگ و سنگ آهن و منگنز و غیره در شرق اوکراین کشف شدند و این سرآغاز هجوم سرمایههای اروپایی به این بخش بود. با دادن حق بهرهبرداریهای معادن از طرف تزار به سرمایهداران اروپایی، ناگهان تقاضا برای کارگر صنعتی در این منطقه سر به فلک کشید؛ آن هم درحالی که این سرزمینِ دهقانی ظرفیت پاسخگویی به این تقاضا برای نیروی کار صنعتی را نداشت. از این جا و در پاسخ به این نیاز سرمایۀ صنعتی بود که روند مهاجرت کارگران روس از نواحی مرکزی روسیه برای یافتن کار در معادنِ شرق اوکراین کلید خورد و طی سالها به تغییر بافت قومی و ملی شرق اوکراین منجر شد[۲].
یکی دیگر از تبعات این تمرکز سرمایۀ صنعتی در معادن شرقی اوکراین، ایجاد یک توسعۀ ناموزون سرزمینی بود؛ به نحوی که در شرقِ اوکراین با یک اقتصاد شهری و صنعتی و در غربش با اقتصادی دهقانی و روستایی طرف بودیم. به علاوه، استعمار تزار، تاراج منابع طبیعی اوکراین، در کنار ستم و سرکوب ساکنانش نقش مهمی در شکل دادن به فضای ذهنی بومیان این سرزمین و مختل کردن پروژۀ دولت-ملتسازی در اوکراین داشت. با انقلاب اکتبر، بلشویکها سرزمینهای اشغالی تزار (از جمله اوکراین) را به ساکنانش پس دادند و این کشورها برای اولین بار به جمهوریهای خودمختار بدل شدند. با اینحال دستاوردهای انقلاب چند سالی بیشتر پایدار نماند و خیلی از رویدادهای بعدی، از جمله تصفیههای خونین استالین علیه بلشویکها در روسیه و اوکراین (که فقط در یک قلم منجر به تیرباران ۹۹ نفر از ۱۰۲ نفر عضو کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست -بلشویک- اوکراین در فاصلۀ سالهای ۳۸-۱۹۳۶ شده بود[۳])، همینطور احیای گرایشهای ناسیونالیسم روسی و لغو سیاستهای بلشویکی که هدفش روسیزدایی از اوکراین بود، به علاوۀ اشتراکیسازی اجباری و متعاقباً قحطیهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳، فاجعۀ هستهای چرنوبیل، به همراه فساد و رانت و زد و بند بوروکراتهای استالینیست در اوکراین، همه و همه در تثبیت فضای ضدّ روسی نقش مؤثری داشتند.
نقطۀ عطف تاریخ معاصر اوکراین اما به مرحلۀ بعد از فروپاشی شوروی برمیگردد. با انحلال شوروی و شروع فرایند خصوصیسازی و تقسیم تمام اموال و داراییهای عمومی سابق، یک بافت طبقاتی جدید در صحنۀ سیاسی اوکراین به وجود آمد. با این خصوصیسازیها یک طبقۀ سرمایهدار نوکیسه یا بهاصطلاح اولیگارش[۴] شکل گرفت که در غرب کشور انحصار حاصلخیزترین اراضی کشاورزی جهان را به دست گرفت و در شرق کشور کنترل صنایع و کارخانههای بجامانده از دورۀ شوروی و مهمترین ذخایر معدنی را[۵].
این اولیگارشی زیر سایۀ رقابتهای امپریالیستیِ محیطِ اطرافش دو پاره شد: یک جناح، حامی مسکو و جناح دیگر حامی اتحادیۀ اروپا و ناتو. در سه دهۀ اخیر فضای سیاسی اوکراین همیشه صحنۀ دائمی جدال و سهمخواهی این دو جناح از هم بوده. اوج این رقابتها را در حوادث سال ۲۰۰۴ و ۲۰۱۴ مشاهده کردیم؛ در واقعۀ موسوم به «انقلاب نارنجی» سال ۲۰۰۴ کاندیدای اولیگارشی حامی مسکو به اتهام تقلب انتخاباتی برکنار شد و در عوض نمایندۀ اولیگارشی حامی اتحادیۀ اروپا به قدرت رسید. در «اعتراضات میدان» سال ۲۰۱۴ هم شاهد فرار رئیسجمهور حامی مسکو و قدرتگیری جناح مقابل بودیم که بعدتر خیز دولت روسیه را برای جدایی و الحاق جنوب شرقی اوکراین به دنبال خودش داشت. علیرغم این دشمنیها، رابطۀ این دو جناح را میشود به دوستی دو کفتاری تشبیه کرد که موقع تقسیمِ شکار، به یکدیگر چنگ و دندان نشان میدهند.
اکنون در شرایط جنگی نیز (همانند شرایط صلح)، زحمتکشان اوکراین لای منگنۀ دو دشمن داخلی و خارجی گیر افتادهاند: یک طرف رژیم مهاجم پوتین و مزدورانش قرار دارند و سوی دیگر اولیگارشهای حاکم اوکراین با پشتوانۀ ناتو. در همان حال که نیروهای رادیکال و انقلابی در داخل و خارج اوکراین بر حفظ جبهۀ مستقل از هر دو جناح ارتجاعی تأکید دارند، این صدای مستقل در هیاهوی صنعت تبلیغاتی روسیه و ناتو گم شده و در عوض اوباش چپکُشِ پوتین تبلیغات جنگیشان را در پوشش ادبیاتی شبه چپ ترویج میکنند. چگونه؟ با ایجاد فضای کاذب دوقطبی که در آن انتخاب بین بد و بدتر اجباری باشد! با جایگزینکردنِ مبارزه با ناتو به جای مبارزۀ طبقاتی! با جا زدن الیگارشی روسیه در مقام منجی مقابله با امپریالیسم! با خواستِ عقبنشینی ناتو، در عینِ مسکوت گذاشتنِ خروج نظامیان روسیه! و با صدها توجیه و مغلطه و فریبکاری که در اینجا به مُشت نمونۀ خروار از آنها میپردازیم.
انتساب حملۀ پوتین به تحریک ناتو
نوع حملۀ ضربتی پوتین، محدود نشدن جنگ به شرق اوکراین و در عوض تبدیلش به جنگ تمامعیار تا فتح کییف، نشان میدهد که واکنش رژیم روسیه به هیچ وجه واکنشی ناگهانی و تدافعی و به صرف تحریک ناتو نبوده، بلکه ابعاد وسیع این جنگ نشان میدهد که اتفاقاً از مدتها قبل برای آن برنامهریزی و تدارکات ریخته شده بود. در واقع بوقچیهای دولت روسیه سعی میکنند که با کلیدواژۀ «تحریک خارجی»، از پوتین در این جنگ سلب مسئولیت و نقش مظلوم و تدافعی برایش ترسیم کنند، درحالی که سطح تهاجم و اشغال کل خاک اوکراین از یک طرف و سخنرانیهای پوتین دربارۀ جعلی بودنِ کشور اوکراین[۶] دیگر جای تردیدی باقی نمیگذارد که پوتین برای حملۀ نظامی این کشور مترصد فرصت و بهانه بوده است.
توجیه تهاجم نظامی روسیه با توسل به جنایات ناتو
دولتهای متخاصم در جنگ همیشه انگشت اتهام را به سوی یکدیگر میگیرند و حقایق، تناقضات و ریاکاری یکدیگر را برملا میکنند، اما افشای حقایق علیه یک طرف هرگز به خودی خود طرف مقابل را در موضع «حق» قرار نمیدهد. کما اینکه گوبلز (مسئول تبلیغات رژیم هیتلر) هم حقایق افشاگرانۀ نابی در مورد جنایات استعماری بریتانیای کبیر در هندوستان میگفت، درحالیک خود مسئول سفیدسازی یکی از مخوفترین ماشینهای کشتار بود. به عبارتی حقیقت نصفه و نیمه، خود بدترین نوع دروغ است!
توجیه جنگ روسیه با ادعای نازیزدایی
در آستانۀ حمله، دستگاه پروپاگاندای پوتین به کار افتاد تا با اسم رمز «نازیزدایی» و مبارزه با فاشیستهای اوکراینی، بر روی توسعهطلبی تزاری پوتین سرپوش بگذارد و افکار عمومی را -بهخصوص در خاک روسیه- همراه کند. بلافاصله لشکر سایبریهای روسیه با ادبیاتی ظاهراً چپگرا فعال شد تا این خط را توجیه کنند. محورمقاومتیهای داخلی[۷] نیز در یک تقسیم کار حرفهای-امنیتی، تبلیغات رسمی روسیه را بدون کلمهای پس و پیش به خورد مخاطب فارسیزبان دادند. این تبلیغات وانمود میکند که هدفِ جنگ، دفاع از اقلیت روستبار اوکراین در برابر تهدید نازیهاست؛ در حالی که:
الف- اولاً اگر واقعاً اینطور بود، جنگ قاعدتاً میبایست به همان شرق اوکراین (یعنی محل سکونت روستباران اوکراین) محدود میماند و نه آنکه به اشغال کامل خاک اوکراین گسترش پیدا کند.
ب- ثانیاً این شیوه از توجیه حملۀ خارجی به بهانه رفع ستم داخلی تازگی ندارد و از قضا شباهت خیرهکنندهای دارد با توجیه تجاوزهای نظامی ناتو و حتی توسعهطلبیهای هیتلر که زمانی ظلم و ستم به اقلیت ژرمن چکسلاواکی و لهستان را بهانهای برای اشغال نظامی این کشورها کرده بود[۸]:
«آلمانیهای زودِتِنلاند {نام آلمانی تاریخی برای نواحی شمالی و جنوبی و غرب چکسلاواکی} ماههاست که زیر شکنجۀ حکومت چکسلاواکیاند… جمعیت این منطقه، ژرمن بوده و هست. اقلیت آلمانی ساکن در اینجا به غمانگیزترین شکل ممکن متحمل بدرفتاری بوده است».
همانقدر که به لحاظ تاریخی هیتلر توانست در مقام منجی «اقلیت ژرمن» چکسلاواکی ظاهر شود، پوتین هم خواهد توانست رهاییبخش «اقلیت روس» اوکراین باشد!
ج- ثالثاً در همان حال که راستهای افراطی اوکراین مدام به شکلی مبالغهآمیزی برجسته میشوند، عامدانه کلامی در مورد حضور رهبران و جنگجویان راست افراطی در بین شبهنظامیان طرفدار مسکو در شرق اوکراین گفته نمیشود. نئونازیهای روس (از جمله حزب «وحدت ملی روسیه») در سال ۲۰۱۴ نقش بسیار فعالی در جنگهای شرق اوکراین داشتند. در همان مقطع از دُنباس گزارشهایی داده میشد[۹] که بسیاری از جنگجویان طرفدار مسکو سمبلهای نازی دارند و با این حال سعی میکنند که تعلق خاطر و ارتباطشان با نازیها را پنهان کنند. از جمله وقتی خبرنگاری از یک فرماندۀ «گردان وُستوک» که روی آرنج و ساعد دستش علامت صلیب شکسته (سوآستیکا) داشت در این باره سوال کرد، او با عصبانیت انکار و ادعا کرد که این نه سوآستیکا، بلکه سمبل باستانی اسلاوها به معنی خدای آسمان است.
اما ارتباط شبهنظامیان طرفدار روسیه با نازیها به این نمونهها خلاصه نمیشود. زمانی که روسیه سال ۲۰۱۴ برای جدایی و الحاق کریمه دست به یک رفراندوم فرمایشی زد؛ در همان مقطع یک هیأت بهاصطلاح «مستقل» را به عنوان ناظر بینالمللی رفراندوم دستچین کرده بود که در ترکیب این هیأت تا چشم کار میکرد عناصر راستافراطی و فاشیست و نئونازی دیده میشد[۱۰]؛ برای نمونه: لوک میشل، عضو سابق حزب نئونازی FANE و بعدتر عضو حزب راستگرای PCN بلژیک به همراه فرد دیگری از این حزب در مقام ریاست هیأت؛ سه عضو از «حزب آزادی اتریش» (FPÖ)؛ سه عضو از حزب راست افراطی «فلامس بلان» (Vlaams Belang) در بلژیک؛ دو عضو از حزب راستگرای «آتاکا»ی بلغارستان؛ یک عضو از «جبهۀ ملی» فرانسه، یک خبرنگار از «راست نوین» (NR) آلمان، یک عضو از «جنبش مجارستان بهتر» (Jobbik)، دو روزنامهنگار از اسرائیل و این فهرست همچنان ادامه دارد!
پوتین برای توجیه توسعهطلبیهای خود البته مشاوران و استراتژیستهای معتمدش را هم دارد، از جمله الکساندر دوگین -فیلسوفِ فاشیست و مبتکر نظریۀ ایجاد جهان چندقطبی با حضور روسیه- که از یک طرف پشتِ سازمانهای نژادپرست و مدافع برتری سفیدپوستها میایستد و از طرف دیگر هم به طور سیستماتیک از سوی جمهوری اسلامی و اعوان و انصار موسوم به «محور مقاومت» تبلیغ و ترویج میشود و چند سال پیش هم برای حضور در کنفرانس بینالمللی «افق نو» به «مشهد مقدس» مشرّف شده بود!
حلقۀ متحدان و دوستان پوتین به خوبی ماهیت فوقارتجاعی او و رژیمش را نشان میدهند؛ از فاشیستها و نژادپرستها تا حزباللهیها و اسلامگراهای سنی دوآتشه؛ نمونۀ این آخری رمضان قدیروف، جنگسالار و رئیسجمهور چچن است؛ یک جهادیِ مدافع قتل ناموسی، چندزنی و پاکسازی همجنسگرایان و خلاصه ورژن دیگری از داعش که دستنشاندۀ وفادار پوتین است و اخیراً هم در حلقۀ ارتش اللهاکبرگویانش برای حضور در جنگ اوکراین «حکم جهاد» داد.
حال با این کولاژ رنگارنگ ارتجاعی تصور کنید ناگهان پوتین چطور در این داستانسراییهای ناشیانه و بیشرمانه با یک چرخش قلم به شوالیۀ مبارزه با فاشیسم بدل شده!
اسطورۀ قدرتگیری فاشیسم در اوکراین
د- آنچه امروز در اوکراین در قدرت است، فاشیسم نیست. درست همانطور که وجود و فعالیتِ نیروهای نئونازی و باندهای فاشیست در امریکا تا سراسر اروپا به معنی قدرتگیری و حکمرانی فاشیسم نیست (که اگر اینطور بود پوتین طبق منطق خود میبایست فراتر از اوکراین با کل دنیا وارد جنگ میشد!). این حرف به معنی نادیده یا دستکم گرفتن خطر راست افراطی (نظیر گردان آزوف) در اوکراین یا نقشی که ناتو در تقویت و بسیج این نیروها داشته نیست، بلکه به این معنی است که این شکل از مبالغه دربارۀ وزن این نیروها یک هدف کاملاً سیاسی دارد. چنانکه برای ارزیابی درستی از وزن واقعی نیروهای راست افراطی در اوکراین، کافی است به آخرین انتخابات پارلمانی اوکراین در سال ۲۰۱۹ رجوع کنیم[۱۱]. نتایج انتخابات نشان میدهد که بلوک احزاب راست افراطی اوکراین سرجمع توانسته فقط ۲.۱۵ درصد آرا را کسب کند و همین به تنهایی شاخص خوبی است از اندازه و نفوذ واقعی این نیروها در اوکراین. حال آنکه فاشیسم تاریخاً یک جنبش تودهای و فراگیر متشکل از اوباش، لایههای ناآگاه طبقۀ کارگر و به ویژه طبقات متوسط ویرانشده بوده که در اوج بحران سرمایهداری که خطر انقلاب هم وجود دارد عروج پیدا میکند. پس آنچه در اوکراین میگذرد، وجود و فعالیت گروههای پراکندۀ فاشیستی مثل تمام کشورهای دیگر دنیاست و نه یک جنبش فراگیر فاشیستی که خطر قدرتگیری داشته باشد.
با این اوصاف میبینیم که پروپاگاندیستهای پوتین، شیادانه صفت «فاشیسم» را به اوکراین الصاق میکنند، تا از آن ضرورت دفاع از «رژیم روسیه» را در برابر «فاشیسم اوکراین» نتیجه بگیرند. عدۀ دیگری هم[۱۲] هستند که به زعم خودشان روسیه را امپریالیستی میدانند، ولی با این توجیه که اکنون دولت روسیه در مقابل فاشیسم اوکراین میجنگد، از آن دفاع میکنند. درحالیکه حتی اگر در یک سناریوی فرضی تصور کنیم که همین الآن فاشیسم در اوکراین قدرت گرفته، آیا جنگ دولت روسیه در آن صورت توجیه یا جای دفاع دارد؟ در اینجا مدعیان شبهمارکسیست یک فرمولبندی ضدکارگری[۱۳] را جلو میگذارند که البته سابقۀ تاریخی هم دارد. چنانکه در بحبوحۀ جنگ جهانی دوم هم کم نبودند چپهایی که در برابر «فاشیسم آلمان» به نتیجۀ دفاع از «سرمایهداریهای دمکراتیک» (انگلستان، امریکا و امثالهم) میرسیدند. منتها سیر رویدادها زمانی درس عبرت سنگینی به آنها داد که سرمایهداری «دموکراتیک» امریکا با بمب اتم بر سر ژاپن نتیجۀ جنگ را به نفع خود تغییر داد. آن موقع نشان داده شد که چیزی به اسم «امپریالیسم مترقی» وجود خارجی ندارد و فاشیسم هم چیزی نیست جز عصاره و چکیدۀ امپریالیسم. حالا اینبار گویا روسیه با کلاهکهای هستهای باید تاریخ را تکرار کند تا نشان داده شود که سلاح اتمی هیچ تفاوتی با کورههای آدمسوزی نازی ها ندارد.
به نامِ نازیزدایی، به کامِ نازیزایی!
در بین تمام تبلیغات روسی که به اسم مبارزه با فاشیسم ترویج میشود، آنچه گفته نمیشود این است که حملۀ نظامی پوتین به اوکراین، آن هم با هدف جعلی «نازیزدایی»، خود اتفاقاً بیشترین آب را به آسیاب راست افراطی اکراین میریزد و مردم آواره و جنگزده را اجباراً به سوی احزاب ناسیونالیست یا حمایت از ناتو هُل میدهد. گواهش نظرسنجی اخیری است که نشان میدهد حمایت از عضویت اوکراین در ناتو که از سال ۲۰۱۴ روند صعودی داشت، گرچه اواخر سال ۲۰۲۱ به ۵۵ درصد کاهش یافت، ولی فوریۀ امسال و در آستانۀ حملۀ نظامی به بالاترین میزان خود یعنی ۶۲ درصد رسید[۱۴].
به همین ترتیب از خاطر نباید برد که اصولاً «گردان آزوف» و حزب «پراوی سکتور» بهعنوان نمایندگان شاخص راست افراطی اوکراین، به ترتیب در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۳ تشکیل شدند، یعنی حول و حوش زمان جنگ روسیه برای جدایی شرق اوکراین و الحاق شبهجزیرۀ کریمه.
درحالیکه اگر به جای پوتینِ توسعهطلب، دولتی انقلابی بر سر کار بود که سیاستهای مترقی نسبت به مردم اوکراین داشت، در آن صورت حتی اگر ناتو هم تا بیخ گوشِ روسیه پیشروی میکرد، خودِ اعتراضات مردمی و جنبش ضدجنگ در اوکراین باعث عقبنشینی حکومتشان از عضویت در ناتو میشدند. همینکه این اتفاق نمیافتد یعنی اصولاً جنگ روسیه خود از عوامل تقویت راست افراطی در اوکراین است و مقابله با این راست افراطی بدون عقب زدنِ دخالتهای نظامی پوتین در خاک اوکراین ممکن نیست.
جادۀ یکطرفه «حق تعیین سرنوشت» و اسطورهسازی دربارۀ عملکرد روسیه در شرق اوکراین!
استانداردهای دوگانه و تناقضات محورمقاومتیها چاهی است که انتها ندارد. تا جایی که به اوکراین مربوط میشود، به سادگی مدافع «جداییطلبی» و «الحاق» میشوند و با کلیدواژۀ «حق تعیین سرنوشت» جملهسازی میکنند، اما نوبت به ایران که میرسد ناگهان همین «حق تعیین سرنوشت» تبدیل میشود به «فعال کردن گسلهای قومی» و فتنۀ تجزیهطلبی! به طوری که حتی طرح حق سادهای مثل «آموزش به زبان مادری» در ایران را نیز به توطئۀ امپریالیسم ربط میدهند و برای هرکسی هم که کلمهای در این مورد صحبت کند چندین جلد پروندۀ امنیتی جور میکنند.
اکنون در مورد اوکراین نیز یکی از کارویژههای تبلیغاتیشان مبالغه در مورد وضعیت شرق اوکراین است؛ بطوریکه در مورد عملکرد رژیم روسیه در جمهوریهای بهاصطلاح «خودمختار» شرق اوکراین و کریمۀ بعد از الحاق، مدام روی اعطای پاسپورت و تأمین شغل و بیمه برای روستبارانِ ساکن اوکراین مانور میدهند. یعنی امتیازات هدفمندی که پوتین واضحاً برای جلب این بخشها به خاک روسیه اعطا کرده. در عوض کلامی دربارۀ جرمانگاری مخالفانِ جنگ، یا قلع و قمع زبان و فرهنگ اوکراینی در مدارس و سرکوب حق ابتدایی تشکلیابی مستقل کارگری در این جمهوریها و همینطور خفقان شدید و بازداشت روزمرۀ تاتارها در کریمه و مشکلات زیست محیطی جدی این منطقه به خاطر ساخت سریع پایگاههای نظامی روسیه و کمبود شدید آب صحبت نمیکنند[۱۵].
درحالیکه کمونیستها به عنوان یک امرِ اصولی، بدون قید و شرط از حق تعیین سرنوشت در این مناطق (تا سر حد جدایی) دفاع میکنند، منتها در یک رفراندوم آزاد و دموکراتیک که پیششرطش آزادی بیان باشد و به اتکای حمایتِ طبقۀ کارگر اوکراین و روسیه و زیر نظارت مستقلِ آنها برگزار شود و نه در انتخاباتی که زیر لولۀ تفنگ سربازان پوتین برگزار شده باشد که مخالفانشان را به راحتی ترور و زندانی کنند! در واقع مردم این مناطق، هم زیر چکمۀ ملیگرایان اوکراینی گیر کردهاند و هم زیر چکمۀ سربازان و رژیم وابسته و دستنشاندۀ پوتین؛ یعنی حق تعیین سرنوشتشان از دو طرف گروگان گرفته شده است.
توسعهطلبی روس: علیه حق تعیین سرنوشت ملل
اِشغال نظامی خاک اوکراین از سوی روسیه، یک نقض آشکار حق دموکراتیک تعیین سرنوشت ملل به دست خودشان است؛ حقی که بلشویکهای روس به عنوان یک امرِ اصولی از آن دفاع کرده بودند. بیخود نیست که پوتین در سخنرانی اخیر تلویزیونیاش برای توجیه این جنگ و ادعای ساختگی بودنِ کشور اوکراین، به لنین بهعنوان «معمار و خالق اوکراین» و به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بهعنوان «کودتا» حمله کرد و مدعی شد که تأسیس کشور اوکراین، نتیجۀ سیاست غلط بلشویکها و یک اشتباه بزرگ تاریخی بوده. این حرفهای پوتین دقیقاً انعکاس نفرت الیگارشی حاکم روسیه از میراث انقلاب اکتبر و دفاع بلشویکها از استقلال و حق تعیین سرنوشت ملل تا سر حد جدایی است. درحالیکه آنچه پوتین اشتباه تاریخی بلشویکها عنوان میکند، برعکس نقطۀ قوت و میراثِ درخشان انقلاب اکتبر علیه ناسیونالیسم توسعهطلبِ روسی بوده که نمایندۀ امروزینش را در قامت پوتین میتوان یافت.
سیاست خارجی: ادامۀ سیاست داخلی
این گفته که سیاست خارجی یک رژیم دنبالۀ سیاست داخلی آن است، یعنی رژیمی که در داخل سرکوب میکند هرگز نمیتواند در خارج از مرزهاش منادی «رهایی» و «ترقی» باشد. چنانکه اسفند ۱۴۰۰ پارلمان روسیه لایحهای تصویب کرد که به موجب آن هر اعتراضی به تهاجم نظامی روسیه به اوکراین میتواند به اسم «نشر اکاذیب» تا ۱۵ سال زندان و جریمۀ نقدی به دنبال داشته باشد. بعد از تصویب این قانون، رسانهها به شدت محدود و شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و توییتر نیز مسدود شدند؛ به عنوان مثال روزنامۀ روسی «نووایا گازتا» در پیامی به مخاطبانش گفت که اجباراً آرشیو پوشش خبری جنگ اوکراین را از وبسایت خودش پاک میکند، چون نشر هرگونه اطلاعاتی مغایر با بیانیههای رسمی وزارت دفاع با مجازات کیفری مواجه میشود[۱۶]. این در حالی است که همین اختناق وسیع خبری دربارۀ اوکراین نیز با بازداشت گستردۀ هزاران نفر در اعتراضات ضدّ جنگ روسیه در این کشور همراه بوده.
دفاع از جنگ روسیه، دفاعی است از سرکوب زحمتکشان در تمام جبههها
دفاع از جنگ روسیه در اوکراین، با هر غلظت از ادبیات شبهچپ، در واقع دفاعی است از حاکمیت سرمایهدارانِ اولیگارش، لشکرکشی و توسعهطلبی نظامی، تقویت راست افراطی و ناسیونالیسم در تمام جبههها، سرکوب و زندان کردنِ فعالان مستقلِ جنبش ضدجنگ در جهان، تقویت ماشین جنگی دولتها، ریاضت اقتصادی و اختناق و سرکوب حقوق دموکراتیک. چنانکه اکنون در اوکراین لایحهای منتظر تصویب است که قصد دارد زمان کار را به ۶۰ ساعت در هفته افزایش دهد، موانع بکارگیری زنان باردار و بچهدار در شیفت شب را لغو و به حقوق دیگری مثل مرخصی و قراردادهای کاری به بهانۀ شرایط جنگی دست اندازی کند[۱۷]. با این حال تصور اینکه تبعات این جنگ فقط در محدودۀ مرزهای این دو کشور باقی میماند اشتباه است. چنانکه هماکنون در اروپا، بسیاری از دولتها به بهانۀ وضع اوکراین میلیاردها دلار از منابع عمومیشان را به سمت تسلیحات نظامی سوق دادهاند. حتی منطقهای مثل خاورمیانه نیز از اثرات این جنگ مستثنی نخواهد شد، چرا که دو کشور روسیه و اوکراین روی هم رفته ۲۵ درصد از صادرات جهانی گندم و سایر غلات جهان را برعهده دارند که تداوم این وضعیت جنگی و به دنبالش تحریمهای اقتصادی امریکا و اتحادیۀ اروپا میتواند «جنگ نان» را در این مناطق به دنبال داشته باشد و امنیت غذایی میلیونها نفر را در خاورمیانه و شمال افریقا به خطر بیندازد.
پس توقف این جنگ برای همۀ ما ضروری است، اما به صرفِ «نه به جنگ» گفتن، جنگ متوقف نمیشود. جنگ، پدیدۀ دائمی در عصر سرمایهداری است. همانطور که اخیراً خیز ناتو به سمت شرق، باعث شده چین هزینه تسلیحاتی سالانه اش را به رتبۀ دوم جهان برساند، جنگ پوتین در اوکراین هم باعث تقویت نظامیگری اروپا و تخصیص بودجههای میلیاردی جدیدی به تسلیحات نظامی شده. هیچ سدی نمیتواند این مسابقۀ تسلیحاتی و تشدید میلیتاریسم را در سرمایه داری متوقف کند مگر وجود یک جنبش انقلابی بینالمللی.
جبهۀ سوم
چنین شرایطی است که وجود یک جبهۀ مستقل از این دولتها در شرایط جنگی را ضروری میکند. نطفههای این جبهۀ سوم هم نقداً البته وجود دارد: از تظاهرات وسیع ضدجنگ و شعارنویسی و تخریب دفاتر سربازگیری در روسیه بگیرید تا اعتصابات کارگری برای جلوگیری از حمل بارهای تسلیحاتی (چه از طرف روسیه[۱۸] و چه از طرف ناتو[۱۹]) به اوکراین و حتی اقداماتی مثل اشغال املاک الیگارشهای روس با پیامهای ضدجنگ[۲۰] و امثالهم.
جای پایِ اصلیِ جبهۀ سوم اما در خود خاک اوکراین تعیینکننده است؛ در اینجا مسلح شدن تودههای مردم، در عینِ امتناع از عضویت در واحدهای نظامی رسمی، فرار از سربازی اجباری و بردن سلاح به سمت گروههای مستقل مردمی، از روشهای یک سازماندهی مستقل محسوب میشود. اهمیت و خطرناک بودنِ این مسلح شدنِ مردمی را طبقۀ حاکم خیلی خوب میداند. چنانکه زمانی یکی از فرماندهان مزدور پوتین (ایگور گیرکین) در کریمه و دنباس علناً گفته بود که نباید به مردم سلاح داد، چون به زعمش با افتادنِ سلاح دستِ مردمِ محلی، آنان علیه هر دو طرف جنگ (یعنی هم مزدوران پوتین و هم سربازان اعزامی کیف) میجنگند[۲۱].
به همین ترتیب در جبهۀ سوم نه فقط خروجِ کامل سربازان روسیه از کل اوکراین، بلکه بیرون کشیدن سربازان اوکراینی از مناطق اقلیتنشین هم تبلیغ میشود. چنانکه در سالهای اخیر کم نبودهاند سربازان اوکراینی که از جنگیدن در مناطق شرقی و روستبار اوکراین امتناع کردند و با شعار جلوگیری از برادرکشی، سلاحهایشان را در این مناطق زمین گذاشتند[۲۲] یا مثلاً با تجمعاتی، دفاتر سربازگیری اجباری کیف برای اعزام به این مناطق را بستند[۲۳]. چنین اتحاد طبقاتی بین زحمتکشانِ شرق و غرب اوکراین اتفاق نمیافتد مگر اینکه کارگران شرق اوکراین علیه رژیم روسیه و مزدوران محلیاش بجنگند و کارگران غرب اوکراین، در مقابل گفتمان ناسیونالیستی کییف شعار حق تعیین سرنوشت اقلیت روس را تبلیغ کنند.
نتیجهگیری
اتکای دستگاه سایبری و رسانهای پوتین به سوءاستفاده از ادبیات چپ برای اثرگذاری بر افکار عمومی غربی از یک طرف و به دنبالش اختهسازی و لجنمالکردن مفاهیم طبقاتی از طرف تبلیغاتچیهای «چپ محور مقاومت» وظیفۀ جدیدی را در دورۀ معاصر به ما گوشزد میکند. الگویی که البته در سطح جهانی نیز با تقویت رفرمیسمِ چپ از ایالات متحده و اروپا تا آمریکای لاتین، سوریه، لبنان و اوکراین مدام تکرار میشود؛ اینکه تقویت راست افراطی در این مناطق، رابطۀ مستقیمی با عملکرد ارتجاعی نیروهای شبهچپ دارد. نمیتوان به جنگِ اولی رفت، مگر آنکه قبلتر تکلیف را قاطعانه با دومی تعیین کرده باشیم.
کمیته عمل سازمانده کارگری – ۱۳ فروردین ۱۴۰۱
پانوشت:
[۱] از مصادیق این روسیسازی اجباری میتوان به ممنوعیت به کارگیری، آموزش و نشر ادبیات اکراینی اشاره کرد؛ بخشنامههای والیوئف (۱۸۶۳) و امس (۱۸۷۶) از آن جملهاند.
[۲] به عنوان مثال در سال ۱۸۷۱، حدود ۸۲ درصد از نیروی کار معدنکاری را مهاجرانی از روسیۀ مرکزی شکل میدادند. این رقم تا سال ۱۹۰۰ به کمی بیش از ۵۵ درصد رسید. نگاه کنید به:
Bojcun, Marko. “The Workers’ Movement and the National Question in Ukraine: 1897-1918”, pp. 40-41
[3] https://www.britannica.com/place/Ukraine/Ukraine-in-the-interwar-period
[4]فهرست ۱۰۰ اولیگارش ثروتمند اوکراین:
https://forbes.ua/ratings/100-bogateyshikh-ukraintsev-2021-06052021-1536
[5] این فرایند تاراج اموال عمومی و انباشت سرمایه، همراه بود با شکلگیری باندهای مافیایی (متشکل از بزهکاران جزء و قماربازان حرفهای و قصابان) و انجام قتلهای سفارشی برای تصاحب اموال و انتقال حقوق مالکیت. به عنوان مثال در سال ۱۹۹۱، تنها ۵۵ قتل سفارشی در دونتسک به ثبت رسیده بود؛ اما این رقم در سال ۱۹۹۲ به ۵ الی ۶ قتل در هفته رسید. از درون همین باندهای تبهکار بود که سرمایهداران بزرگ آتی همچون رینات آخمتوف، ثروتمندترین اولیگارش کنونی اوکراین، زاده شدند. در توضیح علت تمرکز باندهای جنایتکار در این منطقه باید یادآوری کرد که در زمان شوروی مجرمان و محکومان از سراسر شوروی به زندانهایی خاص در نواحی صنعتی اعزام میشدند تا از نیروی کارشان در فرایند تولید استفاده شود. اوکراین و منطقۀ دنباس هم از این قاعده مستثنی نبود. به طوری که از ۱۸۳ ندامتگاه دولتی برای این منظور در اوکراین، ۱۹ مورد در دونتسک قرار داشت. نگاه کنید به:
Yurchenko, Yuliya. “Ukraine and the Empire of Capital: From Marketisation to Armed Conflict”, pp. 60-62
[6] ترجمه فارسی یکی از مقالات اخیر پوتین با این مضمون در سایت نقد اقتصاد سیاسی قابل دسترس است. همچنین برای مشاهده سخنرانی اخیر پوتین با زیرنویس انگلیسی به اینجا مراجعه کنید.
[۷] «محور مقاومت» عبارتی است که جمهوری اسلامی برای توصیف متحدان منطقهای (و گاه جهانی) خود در برابر بلوک غرب از آن استفاده میکند. نحلههای ارتجاعی چپی که کارکرد دفاع از این دولتهای منطقهای و جهانی در ضدیت با بلوک غرب را برعهده دارند، موسوم به «چپهای محور مقاومت» شدهاند.
[۸] New Imperialism, Interventionism, Information Warfare, and the Military-Academic Complex. Volume II. p263.
[9] https://newrepublic.com/article/118131/week-battlefields-ukraine
[10] Shekhovtsov, Anton. “Russia and the Western Far Right”, Tango Noir. 2018. Routledge Studies in Fascism and the Far Right. pp. 101-124
[11] https://www.ui.se/globalassets/ui.se-eng/publications/ui-publications/2020/ui-brief-no.-3-2020.pdf
[12] برای نمونه مراجعه کنید به مواضع و توجیهات محمد قراگوزلو در دفاع از تهاجم نظامی روسیه به اکراین.
[۱۳] در این نگاه طبقۀ کارگر همیشه گوشت دم توپ و ابزار کمکی در حمایت از یک «جناح» امپریالیسم در برابر «جناح» دیگر، یک دولت سرمایهداری در برابر دولت دیگر است.
[۱۴] https://ratinggroup.ua/research/ukraine/dinamika_vneshnepoliticheskih_orientaciy_16-17_fevralya_2022.html
[15] https://www.workersliberty.org/story/2022-01-11/self-determination-ukraine
[16] https://www.reuters.com/world/russias-novaya-gazeta-cuts-ukraine-war-reporting-under-censorship-2022-03-04/
[17] https://itd-rada-gov-ua.translate.goog/billInfo/Bills/Card/39225?_x_tr_sl=uk&_x_tr_tl=en&_x_tr_hl=en-US&_x_tr_pto=wapp
[18] برای مثال کارگران راهآهن بلاروس با سابوتاژ در خطوط ریلی در پروسه انتقال تسلیحات پوتین به اکراین اخلال ایجاد کرده بودند:
https://www.klassegegenklasse.org/eisenbahnerinnen-in-belarus-stoppen-russischen-nachschub/
[19] کارگران هواپیمایی منطقه پیزای ایتالیا جلوی ارسال محمولههای سلاحی را که تحت پوشش کمکهای بشردوستانه قرار بود به اوکراین فرستاده شود گرفتند.
https://www.workers.org/2022/03/62624/
[20] https://www.theguardian.com/uk-news/2022/mar/14/squatters-occupy-russian-billionaire-oleg-deripaska-london-mansion
[21] https://www.autistici.org/tridnivalka/neither-ukrainian-nor-russian/
[22] https://www.thedailybeast.com/the-ukrainian-army-is-crumbling-before-putin
[23] https://ukraineantifascistsolidarity.wordpress.com/2014/06/10/soldiers-relatives-block-troops-in-melitopol-from-being-sent-to-the-front/
سوالی است که چرا جریانات تروتسکیست نهایتا سر از راست در می آورند برخلاف تروتسکی خودش که معتقد بود حتی جناحهای فوق راست اما ضدامپریالیست را پشتیبانی میکند. رسوایی پل میسون در انگلیس و غیره را بخوانید.